نویسنده  : گل  آفتابگردون طلائی



نرگس مستِ تورا هرمژه ای شمشیر است

درنظربازی تو، صیدِ دلم تسخیر است

سالها دل زکفَم برده ای ای مونس جان

پای دربندِ دوتا زُلفِ تو، درزنجیر است

هی مرا وعده ی امروز به فردا فکنی!

نکند دیر کنی؛ جمعه یِ دیگر دیر است

کاش ای کاش دِلَم طاقت دوری را داشت

عمرِنوح اَر بُوَدَم بی تو بَسی دلگیر است

درفراق تو شب و روز همه ظلمانی است

کاین همه غیبتِ کُبرای تورا تأخیراست

معدنِ فیضِ خدائی به خدا روی زمین

که طلایِ تو، مِسِ جانِ مرا اِکسیر است

شکوه و آه زفقدان نبی هرآنی

باتو آیات وکراماتِ علی تعبیر است

به گمانم دل وجانم به تمنّا دادم

وَرنه ماهِ رخِ تو آدم وعالم گیر است

بعدازاین درغم هجرانِ تو شاعر باشم

سخن ازیادِ تو تقریرِدل وتحریر است

«مهدوی» یک دِلِه کن دل، وَ ریا کمترکن

رازِ این پرده یِ غیبت گنه وتزویر است